سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
پشتیبانخانهنشانی ایمیل من

مملی بگیر

بزرگترین دریغها در روز رستاخیز دریغ مردى است که مالى را جز از راه طاعت خدا به دست آورد ، پس مردى آن را به ارث برد و در طاعت خداى سبحان انفاق کرد . او بدان انفاق به بهشت رفت و نخستین بدان راه دوزخ سپرد . [نهج البلاغه]

 RSS 

کل بازدید ها :

56432

بازدیدهای امروز :

0

بازدیدهای دیروز :

22


درباره من


لوگوی من

مملی بگیر


 اوقات شرعی


لوگوی دوستان



اشتراک

 


آوای آشنا


نوشته های قبلی

آرشیو مملی


[ خانه | مدیریت وبلاگ | شناسنامه | پست الکترونیک ]

مختار باشی تاریخ دوشنبه 86/12/27 ساعت 4:8 عصر

می دانیدبهترین ورزش برای قلب چیست؟

این که خم شوید و تا آن جا که می توانید دست افتادگان رابگیرید .

 برای ساخته شدن رنگین کمان ، هم به باران نیاز است هم آفتاب.

همین طور برای این که زندگی واقعا زیبا شود هم به شادی نیاز است وهم به غم.

می خواهید خدا با شما باشد؟ باید اول خودتان با او باشید.

 وقتی که مشکل خاصی برای مدتی آزارتان می دهد و کاری هم از دستتان بر نمی آید ، آن را به خدا

واگذار کنید. یک نفس عمیق بکشید و بگویید : خدایا راضی ام به رضای تو... وچه زود می بینید که راه

حلی جلوی بای تان گذاشته می شود.

 اگر به هنگام عبادت می توانیم به امور مادی فکر کنیم چرا نتوانیم به هنگام انجام امور دنیوی به خدا فکر کنیم



مختار باشی تاریخ دوشنبه 86/12/27 ساعت 4:5 عصر

مردی ?? ساله باپسر تحصیل کرده?? ساله اش روی مبل خانه نشسته بود.

ناگهان کلاغی بر روی پنجره نشست. پدر از فرزندش پرسید: این چیه؟

پسر پاسخ داد: کلاغ

پس از چند دقیقه دوباره پرسید: این چیه؟

پسرگفت: بابا من که همین الان بهتون گفتم: کلاغه

بعد از مدت کوتاهی پیرمرد برای سومین بار پرسید: این چیه؟

عصبانیت در صدای پسرش موج می زد و با همان حالت گفت: کلاغه کلاغ

وقتی پدر برای چهارمین بار سئوالش را تکرار کرد پسر از کوره در رفت و فریاد کشید: من چند بار گفتم که این کلاغه چرا متوجه نمیشی؟

پدر به اتاقش رفت و با دفتر خاطراتی قدیمی برگشت. از وقتی که پسرش به دنیا آمده بود آن را نگه داشته بود.

صفحه ای را باز کرد و به پسرش گفت که آن را بخواند . در آن صفحه این طور نوشته بود:

امروز پسر کوچکم ? سال دارد و روی مبل نشسته است . هنگامی که کلاغی روی پنجره نشست پسرم ?? بار نامش را از من پرسید و من ?? بار به او گفتم که نامش کلاغ است. هر بار او را عاشقانه بغل می کردم و به او جواب می دادم و به هیچ وجه عصبانی نمی شدم و در عوض علاقه بیشتری نسبت به او پیدا کردم.



مختار باشی تاریخ دوشنبه 86/12/27 ساعت 4:3 عصر

                      طنز....طنز....طنز

مرد سالخورده ای که احساس می کرد شنوایی همسرش کم شده برای گرفتن قرار ملاقاتی جهت تست شنوایی به پزشک معالج تلفن کرد.

پزشک پاسخ داد که می تواند دو هفته دیگر همسر او را ببیند به علاوه

این که خود او می تواند یک تست ساده و راحت از همسرش بگیرد که به پزشک برای در یافت عمق مشکل کمک کند.

این کاری است که شما باید انجام دهید: ابتدا در ??قدمی او باستید و با تن معمولی صدای خود با او صحبت کنید وببینید که آیا صدای شما را می شنود.اگر نه در فاصله ?? قدمی،??قدمی،و تاجایی که جوابتان را بدهد به او نزدیک شوید و سئوالتان را تکرار کنید.

بهد از ظهر همان روز زن در آشپزخانه مشغول حاضر کردن شام بود و مرد در اتاق نشیمن با خودش گفت: من الان در ?? قدمی او هستم...

بگذار ببینم چه می شود.

عزیزم شام چی داریم؟

هیچ جوابی نشنید.بنابر این به آن طرف اتاق که در حدود ?? قدمی همسرش بود رفت.

عزیزم شام چی داریم؟

هیچ جوابی نشنید.دم در آشپزخانه در ??قدمی اش ایستاد.

عزیزم شام چی داریم؟

و باز هم بدون جواب .بنابراین رفت پشت سرش.

عزیزم شام چی داریم؟

زن با عصبانیت جواب داد:"برای بار پنجاهم،جوجه کباب"



مختار باشی تاریخ دوشنبه 86/12/27 ساعت 3:56 عصر

زیر باران بیا قدم بزنیم

حرف نشنیده ای به هم بزنیم

نو بگوییم ونو بیندیشیم

عادت کهنه را به هم بزنیم

و زباران کمی بیاموزیم

که بباریم و حرف کم بزنیم

کم بباریم اگر،ولی همه جا

عالمی را به چهره نم بزنیم

چتر را تاکنیم و خیس شویم

لحظه ای پشت پا به غم بزنیم

سخن از عشق خود به خود زیباست

سخن عاشقانه ای به هم بزنیم

قلم زندگی به دست دل است

زندگی را بیا رقم بزنیم

سالکم قطره ها در انتظار تواند

زیز باران بیا قدم بزنیم



مختار باشی تاریخ دوشنبه 86/12/27 ساعت 2:53 عصر

 


 

وضعیت امروز

 

امروز بازی ها جدی گرفته شده ، ولی جدی ها بازی .

کتاب زیاد، ولی حوصله مطالعه کم.

ابزار تامین ،پیشرفت کرده ولی امنیت عقب رفته است .

مناره ها بلند ، ولی بلال ها کوتاه .

تجملات اصل ؛ معنویات فرع .

درآمدها زیاد؛ آسایش ها کم.

علم رشد کرده ؛ ولی عاطفه تنزل .

خدمت توسعه یافته ؛ ولی صفا و محبت کمرنگ .

اظهار محبت زیاد ؛ ولی روح محبت کم .

اتوبان ها وسیع ؛ نقطه نظرها باریک .

مقام ها بالاتر ؛ ارزش ها کمتر.

تحصیلات بالاتر ؛ دانایی کمتر .

می آموزیم که چگونه درآمد اضافه کنیم .

اما چگونه زندگی کردن را بلد نیستیم .

خانه ها بزرگتر شده ؛ خانواده ها کوچکتر.

سالهای زندگی طولانی ؛ لیکن حقیقت زندگی کمتر.

شعار بیشتر ؛ حقیقت کمتر.

تسهیلات بیشتر؛ لیکن آسایش کمتر.

در راه رفتن به کره ماه هستیم

اما از رفتن به خانه همسایه غافلیم .

فضای خارج از زمین را فتح کرده ایم

اما از فضای داخل خانه غافلیم

بر کمیت افزوده ایم از کیفیت کاسته ایم

قامت افراد بلند فکر افراد کوتاه

منفعت ها سرریز دلبستگی ها سراریز

درآمدها چند برابر جدایی ها چندین برابر

خانه ها زیبا ولی پایه ها سست

 

ادامه مطلب




مختار باشی تاریخ دوشنبه 86/12/27 ساعت 1:44 عصر

خوشبختی را نمی توان وام گرفت .

خوشبختی را  نمی توان دزدید .

خوشبختی را نمی توان خرید.

خوشبختی را نمی توان تکدی کرد .

خوشبختی نامه ای نیست که یک روز نامه رسانی ،زنگ در خانه ات را بزند و ان را به دستهای منتظر تو بسپارد.

خوشبختی ساختن عروسک کوچکی است از یک تکه خمیر نرم شکل پذیر .......

به همین سادگی به خدا به همین سادگی ،اما یادت باشد که جنس ان خمیر باید از عشق و ایمان باشد نه هیچ چیز دیگر ....

خوشبختی را در چنان هاله ای از رمز و راز ،لوازم و قوانین پیچیده ،ادراک ناپذیر فرو نبریم که خود نیز درمانده در شناختن شویم .

خوشبختی همین عطر محو و مختصر تفاهم است که در سرای تو پیچیده .

خوشبختی درونی است نه بیرونی از این رو به انچه که هستیم بستگی دارد نه انچه که داریم .

کسی که می خواهد دیگران دائم برای او کف زنند تمام خوشبختی خود را در دست دیگران می گذارد.

اگر همیشه در جستجوی این هستی که خوشبختی شامل چیست .هر گز خوشبخت نخواهی شد و اگر به دنبال معنای زندگی هستی هرگز زندگی نخواهی کرد .

 

اگر می خواهی مزرعه خوشبختی خود

را توسعه دهی خاک قلبت را هموار کن.

 

 




مختار باشی تاریخ یکشنبه 86/12/26 ساعت 11:20 صبح



مختار باشی تاریخ یکشنبه 86/12/26 ساعت 11:2 صبح


اگر فرصت داشتم فرزندم را دوباره بزرگ کنم
به جاى این که دائماً انگشت اشاره ام را به سوى او بگیرم آن را در رنگ فرو مى بردم و همراه با او نقاشى مى کردم
به جاى این که دائم کارهایش را تصحیح کنم
با او ارتباط برقرار مى کردم

به جاى این که دائم به ساعت نگاه کنم
به او نگاه مى کردم
سعى مى کردم کمتر بدانم
و بیشتر توجه کنم
بیشتر با او دوچرخه سوارى مى کردم
و بادبادک هاى بیشترى را همراه با او
به هوا مى فرستادم
از جدى بازى کردن دست بر مى داشتم
و جداً بازى مى کردم


در چمنزارهاى بیشترى مى دویدم
و به ستارگان بیشترى خیره مى شدم
بیشتر بغلش مى کردم
و کمتر سقلمه اش مى زدم
به جاى این که به او سخت بگیرم
سخت تأییدش مى کردم
اول اعتماد به نفس اش را مى ساختم
و بعد خانه اش را
کمتر درباره عشق به قدرت با او حرف مى زدم
و بیشتر درباره قدرت عشق

قدر لحظهامون رو بدونیم
چون زود دیر می شود




<   <<   6   7   8      >

 

[ خانه | مدیریت وبلاگ | شناسنامه | پست الکترونیک ]

©template designed by: www.parsitemplates.com