سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
پشتیبانخانهنشانی ایمیل من

مملی بگیر

[ و ابن جریر طبرى در تاریخ خود از عبد الرحمن پسر ابى لیلى فقیه روایت کرده است ، و عبد الرحمن از آنان بود که با پسر اشعث براى جنگ با حجاج برون شد . عبد الرحمن در جمله سخنان خود در برانگیختن مردم به جهاد گفت : روزى که با مردم شام دیدار کردیم ، شنیدم على ( ع ) مى‏فرمود : ] اى مؤمنان آن که بیند ستمى مى‏رانند یا مردم را به منکرى مى‏خوانند و او به دل خود آن را نپسندد ، سالم مانده و گناه نورزیده ، و آن که آن را به زبان انکار کرد ، مزد یافت و از آن که به دل انکار کرد برتر است ، و آن که با شمشیر به انکار برخاست تا کلام خدا بلند و گفتار ستمگران پست گردد ، او کسى است که راه رستگارى را یافت و بر آن ایستاد ، و نور یقین در دلش تافت . [نهج البلاغه]

 RSS 

کل بازدید ها :

57045

بازدیدهای امروز :

124

بازدیدهای دیروز :

2


درباره من


لوگوی من

مملی بگیر


 اوقات شرعی


لوگوی دوستان



اشتراک

 


آوای آشنا


نوشته های قبلی

آرشیو مملی


[ خانه | مدیریت وبلاگ | شناسنامه | پست الکترونیک ]

مختار باشی تاریخ دوشنبه 86/12/27 ساعت 4:5 عصر

مردی ?? ساله باپسر تحصیل کرده?? ساله اش روی مبل خانه نشسته بود.

ناگهان کلاغی بر روی پنجره نشست. پدر از فرزندش پرسید: این چیه؟

پسر پاسخ داد: کلاغ

پس از چند دقیقه دوباره پرسید: این چیه؟

پسرگفت: بابا من که همین الان بهتون گفتم: کلاغه

بعد از مدت کوتاهی پیرمرد برای سومین بار پرسید: این چیه؟

عصبانیت در صدای پسرش موج می زد و با همان حالت گفت: کلاغه کلاغ

وقتی پدر برای چهارمین بار سئوالش را تکرار کرد پسر از کوره در رفت و فریاد کشید: من چند بار گفتم که این کلاغه چرا متوجه نمیشی؟

پدر به اتاقش رفت و با دفتر خاطراتی قدیمی برگشت. از وقتی که پسرش به دنیا آمده بود آن را نگه داشته بود.

صفحه ای را باز کرد و به پسرش گفت که آن را بخواند . در آن صفحه این طور نوشته بود:

امروز پسر کوچکم ? سال دارد و روی مبل نشسته است . هنگامی که کلاغی روی پنجره نشست پسرم ?? بار نامش را از من پرسید و من ?? بار به او گفتم که نامش کلاغ است. هر بار او را عاشقانه بغل می کردم و به او جواب می دادم و به هیچ وجه عصبانی نمی شدم و در عوض علاقه بیشتری نسبت به او پیدا کردم.




 

[ خانه | مدیریت وبلاگ | شناسنامه | پست الکترونیک ]

©template designed by: www.parsitemplates.com